جدول جو
جدول جو

معنی شیری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

شیری کردن
(خِ / خَ دَ)
شیر بودن. دعوی شیری کردن. خود را شیر بیشه قلمداد کردن:
مرا دعوی چه باید کرد شیری
که آهویی کند بر من دلیری.
نظامی.
، دلیری کردن. شجاعت و دلاوری نمودن. (یادداشت مؤلف) :
بکن شیری آنجا که شیری سزد.
فردوسی (ازامثال و حکم).
با سگی این چنین که شیری کرد
کیست کاین آشنا دلیری کرد.
نظامی.
ز شیری کردن بهرام و زورش
جهان افکند چون بهرام گورش.
نظامی.
به دل گفت آن به که شیری کنم
درین ترسناکان دلیری کنم.
نظامی.
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سرپنجه ات نیست شیری مکن.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشی کردن
تصویر پیشی کردن
پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیچی کردن
تصویر قیچی کردن
چیزی را با قیچی برش دادن، قیچی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرک کردن
تصویر شیرک کردن
شیر کردن، کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینی کردن
تصویر بینی کردن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)، بینی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیار کردن
تصویر شیار کردن
در کشاورزی شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیره کردن
تصویر خیره کردن
حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن، خیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیمی کربن
تصویر شیمی کربن
قسمتی از شیمی که دربارۀ کربن یعنی درمورد مواد اولیۀ حیوانی و گیاهی بحث می کند، شیمی آلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیر کردن
تصویر شیر کردن
کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ فَ / فِ کَ دَ)
در تداول عامه به معنی تشجیع کردن و برانگیختن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیر شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ کَ دَ)
شیرک ساختن. دل دادن و دلیر کردن و مستولی ساختن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). ایساد. تجری دادن. (یادداشت مؤلف) :
به خون غمزه ات عشوه را کرده شیرک
ثواب شهید تو چشمک بهایت.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به شیرک شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ کَ دَ)
حلاوت دادن. با شیرینی و حلوا و میوه و جز آن دهان را شیرین ساختن: دهانت را شیرین کن. (از یادداشت مؤلف). احلاء. (تاج المصادر بیهقی) :
بی موکل بی کشش از عشق دوست
زآنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست.
مولوی.
- شیرین کردن بادام، کنایه ازشکرپوش کردن آن را. (آنندراج) :
همچو آن بادام تلخی کز نمک شیرین کنند
عاشقان را دلخوشی از خندۀ او داده اند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
- شیرین کردن دهن کسی را، شیرینی خوراندن. عنایت و محبت کردن:
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بردهنی.
سعدی.
- ، کنایه از رشوه دادن و کارسازی کردن. (آنندراج).
، مطبوع و دلپسند و محبوب و مرغوب کردن. لایق و مناسب نمودن. (یادداشت مؤلف).
- شیرین کردن چیزی در دل کسی (کسانی) ، مطلوب و مرغوب کردن آن در دلها: مجلس تذکیر کردی و فصیح بودو سخن نیکو گفتی دل این مردمان نواحی به خویشتن کشید و اسلام شریعت اندر دلها شیرین همی کرد. (تاریخ سیستان).
- شیرین کردن خواب (فکر، اندیشه، مطلب و جز آن) بر کسی، مطبوع و مطلوب کردن آن چیز در نظر وی. خوش کردن آن در چشم وی: تدابیر عراقی در سر این پادشاه پیچیده است و استوار کرده به سرخس و اینجابه نشابور هر روز می پروراند و شیرین می کند و ببینی از این چه شکافد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 455).
در غم لبهای من گویی بمیر
مرگ را بر بنده شیرین می کند.
صائب (از آنندراج).
چنانکه شیر کند خواب طفل را شیرین
فرود غفلت من از سپیدموییهاست.
صائب (از آنندراج).
-شیرین کردن زمین را، قابل کشت و حاصلخیز نمودن. از شوره زاری درآوردن:
می کنم از ترزبانی دشمنان را مهربان
می کند شیرین زمین شور را باران ما.
صائب (از آنندراج).
- شیرین کردن کسی (چیزی) را به چشم (در نظر) کسی،مطبوع و مقبول نمودن آن چیز در نظر وی:
گوشه گیران را بچشم خلق شیرین کرده است
خال مشکینی که در کنج دهان یار ماست.
صائب (از آنندراج).
در نظرها می کند شیرین تر از تنگ شکر
کلک صائب در حدیث شکّرین آئینه را.
صائب (از آنندراج).
رجوع به ترکیب شیرین کردن چیزی در دل کسی شود.
- شیرین کردن لب، به لبخند واداشتن. خندان و متبسم ساختن. (از آنندراج).
رجوع به ترکیب شیرین شدن لب ذیل مادۀ شیرین شدن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ فَ)
براه پیران و سالخوردگان رفتن. چون پیران و کهنسالان رفتار کردن. پیری نمودن:
وای زآن طفلان که پیری میکنند
لنگ مورانند و میری میکنند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیار کردن
تصویر شیار کردن
تولید کردن شیار در زمین برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچی کردن
تصویر قیچی کردن
برش دادن قیچی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره کردن
تصویر طیره کردن
تحریک کردن به عصبانیت غضبناک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، انجام دادن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن، چیزی را در زمره چیزی دیگر محسوب داشتن: مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری. (تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
در شمار لشکریان در آمدن سرباز شدن: تاآنکه که از آنجای بروند بلشکری کردن یا بمیرند یا پیر شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری کردن
تصویر تبری کردن
بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخی کردن
تصویر شوخی کردن
بی حیایی کردن، پرروئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی کردن
تصویر شادی کردن
خوشحالی کردن استبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارژ کردن
تصویر شارژ کردن
پرکردن بارکردن بارگیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راه پیران رفتنهمچون سال خوردگان رفتار کردن: وای زان طفلان که پیری میکند لنگ مورانند و میری میکنند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
سبقت گرفتن پیش افتادن پیشی گرفتن: هر آن کس که در کار پیشی کند بکوشد که آهنگ بیشی کند. (شا. بخ 2375: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروی کردن
تصویر پیروی کردن
متابعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیرت کردن
تصویر حیرت کردن
گرازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی کردن
تصویر ایلی کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری کردن
تصویر جاری کردن
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپری کردن
تصویر سپری کردن
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدری کردن
تصویر پدری کردن
مثل پدر دلسوزی کردن: در حق فلان پدری کن
فرهنگ لغت هوشیار
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرک کردن
تصویر شیرک کردن
تشجیع کردن دل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکی کردن
تصویر نیکی کردن
خوبی کردن، احسان کردن بر
فرهنگ لغت هوشیار